نفسنفس، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نفس من و بابا حسین

آشنایی من و بابایی

سلام گل مامان میخوام اینو برات بنویسم تا بدونی من و بابایی چطور با هم آشنا شدیم.... مامان سال 88 داشتم بکوب برای کنکور و رشته مهندسی itدرس میخوندم اون سال مامان 24 سالم بود موقعی بود که دیگه وقت شوهرم بود ولی از اونجایی که من به درسم خیلی علاقه داشتم به تنها چیزی که فکر نمی کردم شوهر بود...تا اینکه ی موقعیتی برام پیدا شد اومدن خواستگاری و تا مهریه هم پیش رفت اما از اون جایی که من زیاد به این ازدواج خوش بین نبودم همه چیز سر ی بهونه ای که بابا جان گرفت تمام شد و همیشه خدای بزرگمو شکر میکنم که به من کمک کرد توی اون لحظه هایی که واقعا بهش احتیاج داشتم دستمو گرفت..................قربونت برم خدا.......................................... خلاصه ای...
30 دی 1392

باز هم اصفهانمون بارونی و برفی شد

سلام خدا جونم شکرت به خاطر تموم محبتات تموم لطفات خدا جونم مرسیییییییییییییییییییی امسال زمستون خیلیییییییییییییییی خوبی بود خواستم فقط شکرت کنممممممممممممممممممممممممم ممنونم ازت به خاطر تموم نعمت هات .......بعد 7 سال باز هم برف اومد چه قدر خوب بود ازت ممنونم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدا تلفن ندارد.اما من با او صحبت میکنم...............     فیسبوک ندارد اما من دوست او هستم.............     توییتر ندارد.اما من او را دنبال میکنم...............     . . . ...
29 دی 1392

دلیل نوشتن وب لاگ

  دل تنگم اما تو را طلب نمیکنم...نه اینکه بی نیازم ...صبورم     سلام مامان جان خوبی نفسم؟ قربونت بر م الهی که تا من اومدم برات بنویسم اومدی جلو تا به حرفام گوش بدی  مامان من نمیدونی شما کی زمینی میشی و میایی توی دلم تا من غصه هام تموم بشه و در خنده روی دلم باز بشه اما من تا اون زمانی که از نوشتن خسته نشدم میام و برات مینویسم نمیدونم ی روزی میشه که بیاییی توی دلم و بعدها بزرگ بشی و این وب لاگو بخونی و خودت ادامه بدی ................شاید 1 ماه دیگه شاید 1 سال دیگه و شاید چند سال ....نمیدونم باید به اتتظارت بشینم . من به اومدنت خوش بینم از اونجایی که خیلییییییی از انتظار خوشم نمیاد و از اونجایی که...
29 دی 1392

ی روز برفی قشنگ با من و بابایی زمستان 92

سلام کوچولوی مامان ؟خوبی خوشمزه مامان..................... وایی مامان جان نمیدونی این روزها چه قدر دلم بی قراره اومدنته نمیدونی چه قدر دل تنگتم..ام همه میگن هر چی بی خیال بشی بهتره ولی آخه مگه من میتونم.................بی خیال تو بشم که زودتر بیایی مامان.................. ای خدای بزرگ چی میشه کوچولوی منم زودتر بیاد توی دلم خداجونم نمیخوام شکایت کنم اما خیلی تنهام همهی روزهام تکراری شده خسته شدم از تنهایی خدا جونم حسین هم وقتی از کار میاد باید استراحت کنه و من از ساعت 3 به بعد تا 8 باید تنها باشم...میپوسم..............خدای من صدامو بشنو بهم جواب بده............؟ چند ماه دیگه باید انتظار بکشم..........................چند ماه دیگه باید ...
17 دی 1392

کریسمس2014

میلاد حضرت مسیح.منادی بزرگ صلح.عدالت و شفقت و هم چنین   کریسمس رو به همه ی دوستای گلم و به خصوص به مسافر نیومدم و شوهری عزیزتر   از جونم تبریک میگم......................... ....       نفس مامان اگه اومده بودی میبردمت آتلیه ی عالمه عکس های خشمل کریسمسی برات میگرفتم ذوق مرگ میشدم............................................................................. الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی که قربونت برم کجایییییییییییییییییییییییی پس مامان جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ...
11 دی 1392

اولین برف زمستانی......................

  سلام جوجه کوچولوی مامان؟؟؟خوبی عزیزدلم......قربونت برم جات اونجا راحته میدونم لا اقل خیالم راحته که یکی هست که بیشتر از ما مامانا که مطمئنیم عاشقتون هستیم عاشقتونه............اونم خداست...خدایی که تا نخواد نمیده...تا نخواد کاری بشه نمیشه...تا نخواد اتفاقی نیوفته نمییوفته...تا نخواد..........و برعکس اگر هم بخواد هیچ کس نمیتونه جلوشو بگیره............................... عشقم خیلی دلم برات تنگه دیشب با بابایی کلی حرف زدیم دیشب همش بی قراری میکردم اما باز بابایی باهام حرف زد و بهم گفت من اصلا به خاطر بچه با تو ازدواج نکردم همش بهم دلداری میداد و منم بگذریم بزار این پست غمگین نباشه عشقم امروز 4 شنبه بود و من خواب بودم مثل ه...
11 دی 1392

ی عالمههههه حرف

سلام نفسم خوبی زندگی مامان؟چند روزه نتونستم بیام و باهات دردل کنم گرچه تموم فکرو حواسم پیشه توست اما چاره ای جز صبر ندارم................ نمیدونم چند وقت دیگه میایی توی دلم و خبر اومدنتو اعلام میکنم دلم ی بی بی چک مثبت میخواد دلم ی شادی همیشگی میخواد دلم ی صدای جدید میخواد دلم تو رو میخواد عشق مامان چند روز پیش متوجه شدم یکی از دوستام معصومه جون بعد از 4 سال انتظار مامان شد و من خیلی براش خوشحال شدم و خوشحال از اینکه 3ومین دوستم هم دامنش سبز شد معصومه جون خیلیییی برات خوشحالم مبارکت باشه و الهی تا همیشه کنارت بمونه   معصومه جون این گل از طرف من و مسافر نیومدم به تو و فندوق توی دلت الهی که همیشه دلت شاد بمونه و خدا نگهدار تو و نی...
9 دی 1392